«طبل حلبی» از آن شاهکارهای نوبل برده است. راوی کتاب کودکی است که در سه سالگی تصمیم میگیرد دیگر قد نکشد و با توانمندی ویژهاش یعنی شکستن شیشهها «با الماس جیغ» خود روزگار بگذراند. «اسکار» در بحبوحه جنگ جهانی دوم زندگی میکند اما او کودکماندهای است که خود و احساساتش را در مرکز دنیا قرار میدهد و تاریخ جنگ را از خلال آنچه تنها بر خودش رفته، روایت میکند. همین تمهید داستانی است که کتاب را از تصنعیگویی و شعارزدگی نجات میدهد اما تاریخی میسازد که قهرمانهایش مردمان عادی و بینام و نشان هستند و نه آنهایی که نام و نشان پرزرق و برقشان را در هر کتاب تاریخی میتوان دید و خواند.
کتاب، فاجعه را در پیشپا افتادگی و روزمرگیش نشان میدهد و از تیرباران و قتلعام و تجاوزگری چنان ساده و بیآلایش حرف میزند که انگار اینها حوادثی روزمره و عادی مانند بیدار شدن و به خواب رفتن و غذا خوردن هستند و ارزش هیچگونه برآشفته شدن یا مکث کردن را ندارند و تا بوده همین بوده است.
یک «طبل حلبی» قرمز و سفید بازیچهٔ کودکانهٔ اسکار و تنها یاریگر او در این روایتگری است. او با نواختن طبل حلبی هم احساسات و دریافتهایش را به گوشهای سنگین بزرگترها میرساند و هم صداهای نازک و غایب زمانهٔ خودش را میشنود. اسکار موجود عجیب و غریبی است که میتوانست حرف بزند اما نزد، او میتوانست قامتی بزرگسالانه داشته باشد اما خودش آن را پس زد. او بعد از هر بلوایی که به راه میاندازد، پشت نقاب معصومیت کودکان پناه میگیرد و از عواقب کارهایش در امان میماند و به کشتههایی که از ماجراجوییهای خود باقی میگذارد نیز هیچ اهمیتی نمیدهد.
اسکار عجیب الخقله در واقع زاییده و عصاره زمانهٔ توفانی خودش است زیرا «تنها توفان است که کودکان ناهمگون میزاید.» این کودک ناهمگون به کسی جز خود اهمیتی نمیدهد و توانی برای همدردی با دیگران ندارد و مرگها و فجایع در او تاثری برنمیانگیزد. او که با نیش و کنایه کلیسا و مذهب را به بازی میگیرد کمی بعدتر خود را در قامت «مسیح» میبیند. این کودک ناهمگون که از ضمیر «من» استفاده نمیکند و خود را وجودی جدا میبیند واسکار میخواند، به هر چه خودبزرگبینیش را ارضاء کند، رضا میدهد:
..من هم مثل همه به پشت سپر «بیخبری» پناه می جویم و باید دانست که این بهانهٔ بیخبری آن روزها مد شده بود و حتی امروز کلاه قشنگی است که با بسیاری از کلهها جور است و روهای بسیاری را سفید میکند.
«طبل حلبی» برخلاف اغلب رمانهایی که داستانهایشان در این دورهٔ زمانی میگذرند از زاویه دشمنان و قربانیان نازیها روایت نمیشود بلکه در خانه یکی از دلبستگان حزب نازی اتفاق میافتد. پدر اسکار هر چند فروشندهای ساده است اما به هیتلر و حزبش هم علاقه دارد و در آخر هم همان «حزب در گلویش گیر میکند» و به شکلی فجیع او را میکشد.
این عقاید سیاسی در زندگی روزمرهای که اسکار آن را ثبت میکند چندان اهمیتی ندارد و از اضافه شدن یک قاب عکس جدید بر دیوار خانه یا تغییر رنگ اونیفورم فراتر نمیرود اما وقتی قرار باشد یکی از شخصیتها در مرداب مصیبت دچار شود حتماً ملات آن از سیاست میآید. همانطور که دوست و همبازی پدرش نیز با عقایدی متفاوت به سرنوشتی نسبتاً مشابه دچار میشود
اسکار بدون آن که شعار بدهد یا اصرار داشته باشد تا چیزی را به کسی ثابت کند، نشان میدهد مردمانی عادی و فقیر که فکر و ذکر همهٔ عمرشان خریدن چند قالب کره و رستگاری روح است چطور بیآنکه بدانند قربانی سیاست میشوند. از این نظر، فرق زیادی هم میان روسفیدان و روسیاهان تاریخ وجود ندارد. آنها هر دو زندگیهای مردمان فقیر و بیچیز را تباه میکنند و خم هم بر ابرو نمیآورند
دیدن نام «سروش حبیبی» بر هر کتابی حجتی است بر ارزشمندی آن. نه فقط به دلیل سلیقه مترجم در گزینش کتاب بلکه از آن مهمترْ توانمندی کمنظیرش در ترجمه و ساختن صفات جدید است که خوانندگان فارسیزبان را به سوی خودش میکشاند. به همین دلیل است که وقتی رمانِ نویسندهٔ واژهپرداز و طناز آلمانی، گونتر گراس، به زبان فارسیِ قدرتمند و توصیفگرِ سروش حبیبی میرسد، اثری خواندنی و ماندگار میشود.
روایت کتابْ با طنزی هوشمندانه آمیخته شده است و توصیفات اروتیکِ راوی با زبانی تمثیلی و بدیع و البته طنازانه مطرح میشود و خوانندگان را مبهوت تشبیههای مکرر میکند. طبل حلبی در ۷۹۰ صفحه لذت ادبیات ناب را به خواننده میچشاند.
نوشته طبل حلبی؛ روایت کودکی ناهمگون اولین بار در مجلۀ 30بوک. پدیدار شد.
By accepting you will be accessing a service provided by a third-party external to https://ketabads.ir/
کتاب ادز مرجعی برای معرفی کتابهای ناشران و نویسندگان به دوستداران فرهنگ و ادب و کتاب به صورت رایگان می باشد
ما 32 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم