کتاب داستانی رمان
اخیرا با شور و حال خاصی، لبخند بر لب وارد کلاس میشدم. گویی خونی تازه
در ر گهای من جریان داشت. دانش آموزان هم متوجه این موضوع شده بودند.
گا هگاهی علت نشاط و شادابی ام را میپرسیدند. هرچند سعی میکردم که حالت
عادی و معمولی ام را حفظ کنم ولی نمیدانستم این وروجک ها از کجا و چگونه به
احوال درونی ام پی برده بودند. به محض ورود به کلاس اولین کاری که میکردم
نگاهی به صفحه گوشی موبایلم میانداختم و آنرا روی میز میگذاشتم. گوشی
موبایلم در حالیکه روی سکوت بود، تا ظهر چندین بار به لرزه در می آمد. هنگام
زنگ تفریح خود را ملزم میدانستم که تک زنگی به او بزنم. تک زنگ یعنی اینکه
من خوبم. وقتی جواب تک زنگ ها داده نمیشد، هر دو نگران می شدیم. به او گفته
بودم که صحیح نیست هنگام تدریس و یا وقتی دانش آموزان سر کلاس هستند
به او زنگ بزنم.
کتاب ادز مرجعی برای معرفی کتابهای ناشران و نویسندگان به دوستداران فرهنگ و ادب و کتاب به صورت رایگان می باشد
ما 77 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم