تصمیم گرفتم در حال پست دادن، کمی ورزش کنم. اسلحه را روی دوشم گذاشته بودم و به خودم پامرغی و بشینپاشو میدادم. مشغول ورزش بودم که دیدم پاسبخش آمد. سریع خودم را جمع و جور کردم. گفت: "دیگر لازم نیست پست بدهی!" با تعجب پرسیدم: "چرا؟" گفت: "به پنجرههای روبهرو نگاه کن. خود آقا زنگ زده و گفته تو را عوض کنم." دیدم وای! «آقای خامنهای» حرکات من موقع نگهبانی را نگاه میکرده و من در حدود نیم ساعت ورزش کرده بودم. دیدهاند من تمام فکر و ذکرم شده ورزش و کاری به نگهبانی ندارم؛ به پاسبخش گفته بودند که من را تعویض کند.
کتاب ادز مرجعی برای معرفی کتابهای ناشران و نویسندگان به دوستداران فرهنگ و ادب و کتاب به صورت رایگان می باشد
ما 81 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم